رویای گــلشـن

یک تشخیص غلط نسبتا بزرگ !!!

سلام عزیز دل خاله امروز یکراست میخوام برم سر اصل مطلب ماجرا از اونجایی شروع شد که دیروز مادربزرگت که چند روزی هست مهمون خونه ی شما هستن به همراه بقیه اعضای خانواده ی باباییت ، توی حموم حالشون به هم خورد و عقب عقب خوردن زمین و سرشون به سرامیک برخورد کرد و وضعیت بسیااار نگران کننده ای داشتن !  خلاصه اینکه سریع ایشون رو رسوندن به بیمارستان و خدا رو شکر بعد از کمی مداوا ، حال ایشون رو به بهبود رفت ! اما از اونجاییکه مامان گلشنت خیلی هول کرده بود و نگران شده بود و باید بگم که کلا خیلی خیلییی مراقب لحظه لحظه های با تو بودن هست ، بعد از اینکه از بابت مادربزرگت خیالش راحت شد ، رفت مطب دکتر خودش و خواست که چکاپ بشه که ...
29 دی 1392

انتخاب اسم برای عشق مون که تو باشی

سلام عزیزم باید بهت بگم که انتخاب یه اسم بسیار مناسب برای تو ، یکی از دغدغه های مامان و بابات و ما هست ! چون دوست داریم اسمی برای تو انتخاب کنیم که هم به دوران کودکی تو مناسب باشه و هم در دوران نوجوانی و جوانی تااااا پیری تو ، برازنده ی تو باشه . تا وقتی جنسیتت مشخص نبود همش نقل محفل مون تو بودی که بالاخره دخملی هستی یا پسملی ! و وقتی مامانیت سونوگرافی شد و مشخص شد یه آقا پسمل ناناز و تو دل برو هستی ، رسما وظیفه ی جستجو برای اسم تو ، از طرف مامانت به من محول شد و تقریبا از همون موقع من توی اکثر سایت های اسم ، در حال جستجو و تفحص بودم و حرف به حرف الفبا رو با دقت می گشتم که مبادا اسمی از قلم بیفته برای لیست اولیه ای که در حال ...
23 دی 1392

وامااا ... یک خبرررررر ... نی نی جانی جنسیتت معلوم شد !!!

خوشگل موشگل خاله عزیز دل خالهههه سلام یه خبر بسیاااار مهم دارم ! باید بگم تقریبا تمام کسانی که منتظر یه نی نی به جمع خانوادشون هستن ، دوست دارن بدونن که نی نی شون دخمله یا پسمل ! چون معمولا برای تهیه وسایل نی نی تو راهیشون می بایست یه سری نکات رو دقت کنن مثل رنگ وسایلی که تهیه میکنن ، خلاصه اینکه خوشگل موشگل ما که تو باشی قرار بود روز چهارشنبه 11/ دی ، که مامانیت وقت برای چکاپ همیشگیش داشت ، توسط خانوم دکتر سونو بشی و ایشون گفته بودن که جنسیتت هم میشه همون موقع تشخیص داد اما از اونجائیکه اون روزا به تعطیلی پشت سر هم خورده بود ، واسه همین وقتی مامانیت رفته بود مطب دکتر ، متوجه شده بود که خانوم دکتر تشریف ندارن و ...
15 دی 1392

ماجراهای شب یلدا ... اربعین امام حسین (ع) و چکاپ نی نی مون که تو باشی !

سلام خوشگل موشگل خاله عزیزم خیلی وقته بخاطر گرفتاری های زیااااد کاریم نتونستم هر مطلبی رو همون موقع خودش برات بنویسم ! حالا این یه طرف ، روز دوشنبه بعد از اینکه کارهای نذری از پختن تا پخش کردن و خستگی از تن بیرون کردن رو به پایان رسوندم ، اومدم و ماجراهایی رو که الان دارم برات می نویسم ، شروع به نوشتن کردم !!!! ولیییییی موقع ثبت مطلب ، همه ی نوشته ها پرید و سایت ارور داد که بعدا تلاش کنید !!! من رو بگیییییی ... بگذریم اول از شب یلدا برات بگم که ما مثل همیشه یه شب نشینی خودمونی داشتیم با این تفاوت که مامانت امسال در جمع ما نبود چون مهمون داشت و خلاصه اینکه شب یلدا رو مثل بقیه شبها گذروند البته با من تماس گرفت و قرار شد اگر ...
4 دی 1392

اندر احوالات این دو هفته !!!

سلام نی نی خوشگل خاله یا شایدم زشتوک خاله این مدت به شدت تنبلی کردم واسه مطلب گذاشتن برای تو ! دقیقا دو هفته ی پیش ما یه مهمونی دوستانه ترتیب دادیم که دوستای خاله شیرین اومدن از 5 شنبه شب تا جمعه غروب و خیلی هم خوش گذشت ، کلی گفتیم و خندیدیم و خوش گذروندیم البته مامانت قبل از ناهار رفت و همه رو در شوک گذاشت که چرا این موقع ؟!!! منم که از فرداش به شدت درگیر کار بودم و طبق معمول ماموریت نیمه ی دوم ماهم شروع شد و تقریبا یک هفته ای از مامانت بیخبر بودم و هر از گاهی تلفنی در حد کم با هم مکالمه میکردیم !!! جمعه ی گذشته هم که به مناسبت سالگرد درگذشت مادر ، رفته بودیم آرامستان و اونجا مامانیت رو دیدم ! البته سالگرد مادر روز 5شنبه بود و...
29 آذر 1392

عزیزم امروز برای اولین بار روی ماه تو رو دیدم

سلام کودک دلبند من سلام عشق قشنگ مامان الان که دارم اینا رو برات می نویسم بغض گلوم رو گرفته و چشمام بارونیه تازه از مطب خانم دکتر برگشتم نوبت سونوگرافی و چکاپ داشتم موقع سونوگرافی ، خانم دکتر بهم اجازه داد که تو رو از مانیتور ببینم کودک دلبند من !!! تو رشد کردی و بزرگ شدی اشک توی چشمام جمع شده بود نمیتونم حس اون لحظه م رو بیان کنم که چه قدر هیجان زده از دیدن روی ماه تو بودم فقط دست به مانیتور می کشیدم و تو رو می دیدم و باهات حرف میزدم و اشک ... از مطب که زدم بیرون به خاله شبنم زنگ زدم و براش تعریف کردم هر دو مون از شدت شوق ، گریه کردیم خیلی دوستت دارم مامان ...
12 آذر 1392

آخر هفته ی خوب ...

سلام نی نی گوگولی مگولی خاله بالاخره بعد از چند روز مریضی و گرفتاری و مشغله ی کاری و ... دیشب اومدم که برات بنویسم اما اما دقیقا همون وقتی که تمام مطالب رو نوشتم و عکس ها رو آماده کردم ، اینترنت قطع شد !!! و هر کاری کردم و هر چقدر منتظر نشستم وصل نشد که نشد که نشد ! روز پنجشنبه زندائی سمیرا زحمت کشیده بود و دلمه درست کرده بود و داده بود دست پسر دائی که بیاره بده به مامانیت با یه ظرف ترشی بسیااااار خوش رنگ و لعاب مامانیت هم عصری اومد خونه ی ما و دلمه ها رو که دلش نیامده بود تنهایی نوش جان کنه ، با خودش آورده بود و دور همی نشستیم و دلمه ها رو خوردیم و خدائیش عجب دلمه ای هم شده بود     فرداش هم که رو...
9 آذر 1392

اینروزا ...

سلام نی نی خوشگلی خاله عزیز دل خاله اینروزا انقدهههه خسته و کوفته ام که زیاد فرصت نکردم بیام و برات بنویسم ! البته اینم بگم که خیلی اتفاق خاصی هم توی اینروزا نیفتاده . فقط خدا رو شکر مامان گلشنت حالش خوب شده و سرماخوردگیش تقریبا برطرف شده ولی هنوز خیلی بی اشتهاست ! منم چون این چند روز ماموریت هستم نتونستم به دیدنش برم ولی هر روز تلفنی از احوالاتش باخبر میشم ! دیروز مامانیت بهم گفت که برای اولین بار با نی نی که تو باشی ، به محل کار بابا مهردادت رفته !!! منم چون عجله داشتم ، علتش رو نپرسیدم ولی بهم گفت که اینجا برات بنویسم و از اونجایی که من بسیار حرف گوش کن و خانوممم هستم ، اومدم و نوشتم ! اینم از روزگار ما هست دیگه ...
4 آذر 1392

اندر احوالات امروز من

سلام عزیز مادر می دونم به خاطر اینکه من دیروز حالم خوب نبود اذیت شدی ولی امیدوارم حالا که من بهتر شدم ، تو هم خوب و سرحال باشی می دونم که دیروز خیلی اذیت شدی و حسابی بهت گرسنگی دادم ! مامانی رو ببخش قشنگ مادر امروز خاله شیرین با زن دایی سمیرا صحبت میکرد و زن دائی گفت که خیلی برای مامانی دعا می کنه که خدا یک فرشته قشنگ به مامانی بده و بعد هم من باهاش تماس بگیریم که خبر خوشحال کننده رو بهش بدم ! وقتی خاله شیرین اینو بهم گفت ، تصمیم گرفتم که این خبر خوشحالی رو بهش بدم آخه هنوز به خیلی ها نگفتم که تو توی دل من هستی ! با زن دائی سمیرا تماس گرفتم و بهش گفتم که من یه نی نی خوشگل دارم و اون هم که اولش فکر کرد باهاش شوخی میکنم...
1 آذر 1392

تولد خاله شیرین

سلام عزیز دل خاله دیروز اولین تولد عمرت رو تجربه کردی تولد خاله شیرین جونی بود که حسابی هم خوش گذشت راستش دیروز مامان گلشنت اصلا حالش خووب نبود سر ظهر باهاش تماس گرفتم که احوالش رو بپرسم که گفت بیحال افتادم و حالم خوب نیست ! منم که اینو شنیدم ، زود راه افتادم به سمت خونه ی شما که رفتم دیدم بلهههه مامان خانومت بی حال افتاده روی تخت و هیچ حالش خوب نیست ! هر کارش کردم که نه چیزی خورد و نه حاضر شد خودشو ببره یه دکتر نشون بده !!! منم که باید برمی گشتم شرکت ، بهش گفتم حداقل پاشو برو خونه ی ما که تنها نمونه تا منم از سرکار برم خونه . از طرفی تولد خاله شیرین هم بود . اولش قرار بود یه مهمونی کوشولوی خودمونی داش...
1 آذر 1392