رویای گــلشـن

اولین حرکتی که کردی و گلشن به وضوح دید

سلام عشق خاله دیشب که تولد من بود و خیلی بهمون خووش گذشت و دست همگی درد نکنه که یه بار دیگه لطف و محبت شون رو به من نشون دادن ، خیلی دوستشون دارم امروز مامانیت صبح باهام تماس گرفت ولی چون خیلی کار داشتم ، نتونستم تلفنش رو جواب بدم ، ولی الان که خسته و کوفته از سرکار رسیدم خونه ، باهاش تماس گرفتم ، بنده خدا کمی هم بیحال و کسل بود ولی گفت صبحی میخواسته به من بگه که دیشب ساعت 1:30 ، تو مشغول وول خوردن و بازی توی دلش بودی که ناگهاااان اولین تکونی که مامانیت تونسته به وضوح از روی شکمش ببینه رو خوردی ! کلی هم ذوق و شوق داشت و بهم گفت که اینو بیام اینجا و برات ثبت کنم ! منم با اینکه خسته بودم ، ولی اومدم و برات نوشتم چون خیلی برای من و ب...
15 اسفند 1392

شووک نگراان کننده و سورپرایز این روزای ما !!!

عزیز دل خاله شب عروسی سارا جوون و آرش ، مامانیت اومد که خونه ی ما بخوابه چون بابائیت شب کار بود و قرار بود که صبح بیاد دنبال مامانیت تا برگردن خونه ی خودتون ساعت سه شب بود که خوابیدیم و ساعت 6 صبح هم بود که من بیدار شدم و باید میرفتم سر کار و نگار هم می بایست آماده میشد و به مدرسه میرفت !!! نمیتونی تصوووررررر کنی که چقدر خسته و کوفته بودیم ! مامانیت فردای روز عروسی ، نوبت چکاپ داشت و باید مطب میرفت تا معاینه بشه ! اینم بگم که مامانیت زیادی داره حساسیت نشون میده و نه تنها باعث نگرانی خودش که حتی باعث ترس و نگرانی همه ی ما هم شده !!! خلاصه بگم که صبح قبل از اینکه بره خونه ، رفته بهداشت و از خانوم ماما خواسته که معاینه اش کنه...
1 اسفند 1392

جشن عروسی سارا جوون

سلام عشق خوشگل خاله روز شنبه 26/ بهمن /1392 ، عرووسی سارا ی عزیز و آرش جان بوود که حسابیی بهمون خوش گذشت ! از شادی ای که اون شب داشتیم هر چقدر بگم کم گفتم و نمیتونی تصور کنی که بعد از مدتهااااااا ، چقدر روحیه گرفتیم و چقدددرررر بهمون خوش گذشته با اینکه عروسی با یک هفته تاخیر برگزار شد اما همه چیز عالی و بسیار خووب ، پیش رفت ! من که نتونستم مرخصی بگیرم ولی خدا رو شکر مامانیت همه ی کارهای قبل از عروسی رفتن رو به خوبی مدیریت کرد از نوبت گرفتن برای آرایشگاه و خوشگل شدن تا ست کردن لباس و کفش همه ی ما ، مامانیت باهامون همکاری کرد و نظر میداد و بابت این همه زحمتی که کشید ، همینجا ازش قدردانی میکنم حالا از روز عروسی برات بگم ! صبح ع...
1 اسفند 1392

احوالات این روزای مامانیت

سلام خوشگل خاله  اینروزای مامانیت خیلی خوش و خرم داره میگذره ! همه ی ما و مخصوصا مامانیت واسه اومدنت به این دنیا ، لحظه شماری داریم میکنیم عزیزم  این روزا مامانیت حسابی درگیر آماده شدن خودش و ماها برای جشن عروسی سارا جوون هست که بنا به دلایلی با یک هفته تاخیر ، فردا ، یعنی شنبه 26 بهمن برگزار میشه ! مامان گلشن جونت ، بعد از آماده شدن خودش ، افتاد دنبال من واسه آماده شدن برای جشن عروسی و بعدشم به ترتیب خاله شیرین و خاله شمایل رو برای آماده شدن ، مدیریت کرد اساسی !  باید بگم با چنان وسواس و دقتی مشغول انجام این کار شده که من حسابی در تعجب موندم از کاراش ! آخه معمولا اینهمه حساسیت واسه رفتن به جشن و مهمونی از...
25 بهمن 1392

بعد از مدتها مامانیت اومد پیش ما !!!

سلام عزیز دلم این چند روز مامانیت حساااابیییی درگیر آماده شدن برای عروسیی سارا جوون هستش لباساشو تهیه کرده و از اونجائیکه تو توی دلش هستی و یه ذره همچین بگی نگییی تغییر سایز پیدا کرده ، داده اندازه زدن براش و خلاصه حسابی آماده ست ! مرتب هم با من تماس میگیره که تو چیکار کردی ؟! آماده شدی ؟! چی میپوشی ؟! و ... خلاصه وقتی دید من و خاله شیرین مثل خودش آماده و حاضر نیستیم ، دست به کار شد و دیروز بعد ازظهر پا شد و اومد خونه ی ما . اول از همه مشخص کردیم که چی بپوشیم و بعدشم من رو هل داد توی بازار !!! تا کفش بخرم ! آخه من هی بهانه میاوردم که کفش مناسب برای لباسم ندارم و ... خلاصه یه کفش ناناز خریدم و بعدشم رفتیم واسه شب حنابندون ، ل...
16 بهمن 1392

جشن عقد راحیل جوون

سلام ناناز خاله عزیزم روز جمعه جشن عقد دختر عموی ناز و خوشگل ما و در واقع بهتر بگم خواهر کوچولوی ناناز ما ، راحیل جوون بود دقیقا از جمعه شب با همه ی خستگی که از جشن داشتم ، اومدم و میخواستم مطلب بذارم اینجا که هر سری بعد از اینکه کلی مینوشتم ، همه ی نوشته ها موقع ثبت ، میپرید !!! چند روزی بود که مامانی گلشنت هوس دمپخت عدس با سالاد کرده بود و از اونجاییکه برای رفتن به جشن قرار بود از خونه ی ما آماده بشیم و بریم ، واسه همین مامانیت از صبح اومد اینجا و خاله شیرین عزیز هم زحمت کشید و یه دمپخت عدس با گوشت بسیااار خوشمزه درست کرد که مامانیت لب به گوشت نزد و غذای ساده رو با سالاد میل کرد . بعدشم که آماده شدیم و غروب راهی منزل عمو ک...
8 بهمن 1392