اینروزا ...
سلام نی نی خوشگلی خاله
عزیز دل خاله اینروزا انقدهههه خسته و کوفته ام که زیاد فرصت نکردم بیام و برات بنویسم ! البته اینم بگم که خیلی اتفاق خاصی هم توی اینروزا نیفتاده . فقط خدا رو شکر مامان گلشنت حالش خوب شده و سرماخوردگیش تقریبا برطرف شده ولی هنوز خیلی بی اشتهاست !
منم چون این چند روز ماموریت هستم نتونستم به دیدنش برم ولی هر روز تلفنی از احوالاتش باخبر میشم !
دیروز مامانیت بهم گفت که برای اولین بار با نی نی که تو باشی ، به محل کار بابا مهردادت رفته !!! منم چون عجله داشتم ، علتش رو نپرسیدم ولی بهم گفت که اینجا برات بنویسم و از اونجایی که من بسیار حرف گوش کن و خانوممم هستم ، اومدم و نوشتم !
اینم از روزگار ما هست دیگه !
نی نی قشنگ خاله ! باور کن بقدری همه ی ما ذوق زده ی تو هستیم که حد و حساب نداره ! من دوست دارم هر چه زودتر سالم و صحیح و بی قضا بلا به دنیای ما بیای و برای یه خودت یه تقدیر خیلی خووببب و برای ما هم یه دنیای دیگه بسازی و شور و هیجان و امید برای ما به ارمغان بیاری