رویای گــلشـن

شووک نگراان کننده و سورپرایز این روزای ما !!!

1392/12/1 19:20
نویسنده : خاله شبنم
158 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل خاله ماچ

شب عروسی سارا جوون و آرش ، مامانیت اومد که خونه ی ما بخوابه چون بابائیت شب کار بود و قرار بود که صبح بیاد دنبال مامانیت تا برگردن خونه ی خودتون

ساعت سه شب بود که خوابیدیم و ساعت 6 صبح هم بود که من بیدار شدم و باید میرفتم سر کار و نگار هم می بایست آماده میشد و به مدرسه میرفت !!! نمیتونی تصوووررررر کنی که چقدر خسته و کوفته بودیم !

مامانیت فردای روز عروسی ، نوبت چکاپ داشت و باید مطب میرفت تا معاینه بشه ! اینم بگم که مامانیت زیادی داره حساسیت نشون میده و نه تنها باعث نگرانی خودش که حتی باعث ترس و نگرانی همه ی ما هم شده !!!

خلاصه بگم که صبح قبل از اینکه بره خونه ، رفته بهداشت و از خانوم ماما خواسته که معاینه اش کنه و صدای قلب تو رو بشنوه که بعد از معاینه ، ایشون به مامانیت فرمودن که صدای قلب رو نمیشنون !!!

من سرکار بودم که مامانیت با صدای گریههههههه تماس گرفت که صدای قلب بچم شنیده نمیشه !

من رو بگی قلبم داشت از جا کنده میشد ! خاله شیرین اومده پیشم . با ترس و دلهره به خاله شیرین هم گفتم ! دل توی دل هیچکدوممون نبود ! از ترسم با داد و بیداد به مامانیت گفتم یعنیییی چییییی هر دقیقه و هر روووززززز پا میشی میری برای معاینه ! این چه وضعشههههه؟؟؟!!!!

خلاصه مامانیت با دستیار خانوم دکتر تماس گرفت و ماجرا رو برای ایشون تعریف کرد که خبر خوشحال کننده این بود که نگران نباش چون دستگاه های مراکز بهداشت ، از رده خارج هستن و اعتباری بهشون نیست و قرار شد عصری سر وقت مقرر ، بره به مطب و معاینه بشه که خدا رو شکر خانوم دکتر بعد از معاینه گفتن که هیچ جای نگرانی نیست و اعتباری به دستگاه های معاینه ی مراکز بهداشت نیست

و اما خبر خوشحال کننده !!!

28/بهمن ماه ، اولین تکونای تو شروع شد و تو توی دل مامانیت ورجه وورجه کردیییییییی

خانوم دکتر به مامانیت یاد داده بود که برای اینکه تکونای تو رو توی دلش احساس کنه ، باید چای داغ و شیرین بخوره و روی پهلو بخوابه تا بتونه تکوون خوردن تو رو تووی دلش احساس کنهههه

که خوشبختانهههه این اتفاق در تاریخ 28 / بهمن ساعت 23:30 به وقوع پیوست و مامانیت با کلی ذوق و شوق این خبر رو به ما هم داد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان الناز
5 اسفند 92 0:09
از دست اين مامان گلشن چشم و دلتونم روشن
خاله شبنم
پاسخ
به خدا باور نمیکنی که چقدر روزای پر از استرس و اضطرابی رو می گذرونیم !!! فدات عزیزم النازی گلم رو ببوس
رومینا
5 اسفند 92 17:22
امان از دست این استرسهای دوره بارداری امیدوارم که گلشید جونم با سلامتی دنیا بیاد و با بودنش دنیای تازه ایی رو به مامان و باباش هدیه بده
خاله شبنم
پاسخ
رومینا جوون نمیدونی چقدر همه ی ما از استرسهای خواهرم ، دچار ترس و وحشت هستیم ! قربونت برم از آرزوی قشنگی که داری برای ما
مامان آیهان
10 اسفند 92 10:23
عزیزم خدارو هزارمرتبه شکر که نی نی قشنگمون صحیح وسالمه. مامان گلشن خانوم شما هم لطفا اینقدر استرس نداشته باشید این استرسها رو گلشیدجونمون تاثیر میذاره ها
خاله شبنم
پاسخ
والا ما که دیگه خسته شدیم از بس بهش میگیم !!! بخدا لحظه شماری می کنیم واسه به دنیا اومدن این بچه ، با خودمون میگیم شاید با به دنیا اومدنش این استرس های گلشن جوون هم برطرف بشه ! البته بنده خدا ترس برداشته از تجربه ی بسیار تلخی که پشت سر گذاشت مرسی عزیزم به یادمون بودی و یادی از ما کردی