بعد از مدتها مامانیت اومد پیش ما !!!
سلام عزیز دلم
این چند روز مامانیت حساااابیییی درگیر آماده شدن برای عروسیی سارا جوون هستش
لباساشو تهیه کرده و از اونجائیکه تو توی دلش هستی و یه ذره همچین بگی نگییی تغییر سایز پیدا کرده ، داده اندازه زدن براش و خلاصه حسابی آماده ست ! مرتب هم با من تماس میگیره که تو چیکار کردی ؟! آماده شدی ؟! چی میپوشی ؟! و ...
خلاصه وقتی دید من و خاله شیرین مثل خودش آماده و حاضر نیستیم ، دست به کار شد و دیروز بعد ازظهر پا شد و اومد خونه ی ما . اول از همه مشخص کردیم که چی بپوشیم و بعدشم من رو هل داد توی بازار !!! تا کفش بخرم ! آخه من هی بهانه میاوردم که کفش مناسب برای لباسم ندارم و ...
خلاصه یه کفش ناناز خریدم و بعدشم رفتیم واسه شب حنابندون ، لباس خریدم و بعدشم چون دیر شده بود رفتیم و شام رو بیرون خوردیم . نوش جون تو هم باشه عزیزم ! آخه مامانیت چند وقت بود که هوس سمبوسه کرده بود ولی چون همچنان مهمان دارین ، نتونسته بود بخوره !!!!!!!
خلاصه اینکه شام خوزستانی هم خوردیم . جای همه ی دوستای گل مون هم خالی . بعدش هم اومدیم به سمت خونه ی ما ! عجیبا غریبا اینکه مامانت بعد از اینهمه مدت و بعد از کلی غر غر های من و نق زدن های من که اینهمهههه مدت مهمون داری و ما هیچی از دوران بارداریت رو نتونستیم درست و حسابی کنارت باشیم و ... ، بالاخره اومد که شب رو اینجا بمونه ! منم بهش قول دادم که کلی میشینیم و صحبت میکنیم و ... ولی بقدری خسته شده بودم که وقتی رسیدیم خونه دیگه نمیتونستم دوام بیارم از بی خوابی ! میدونم که خورد توی ذوقش ولی در عوض صبح ازش عذرخواهی کردم که ببخشید و از این جور حرفا ! اونم فکر کنم من رو بخشید ! صبح هم کنار هم یه صبحونه ی تپل مپل خوردیم و من اومدم سرکار و مامانیت هم موند خونه و با خاله شیرین ، وسط روز هر کدوم رفتن دنبال کار خودشون . اینم بگم بازم با مامانیت در تماس بودم مرتب و زحمت کشید و نوبت آرایشگاه رو هم واسه روز شنبه که میخوایم بریم عروسی ، ست کرد و دیگه خیال مون رو از بابت آماده شدن واسه جشن عروسی سارا جوون آماده کرد ! جای همه ی دوستای ناز و مهربونم حسابی خالیه ! مطمئنم حسابیییی به همه مون خوش میگذره ایشالا