رویای گــلشـن

اندر احوالات مامانیت و خودت !

سلام نی نی خوشگلی کوشول موشولووو با دو روز تاخیر اومدم چون کارام زیاد بود و یه ذره هم مریض بودم عزیز خاله باید بهت بگم که روز چهارشنبه جواب آزمایش مامانیت اومد و وقتی پزشکش اونو دید گفت که باید سریع بستری بشه بیمارستان و تحت نظر قرار بگیره چون قند خونش به شدت بالا رفته بود و باید تحت نظر پزشک معالجش کنترل میشد اینم بگم که دکتر خود مامانیت که کارای مربوط به تو و مامانت و مراحل زایمان مامانت رو به عهده داره ، اول یه دکتر دیگه رو برای کنترل سایر مسائل مربوط به دوران بارداری مامانت در نظر گرفته بود ولی از اونجایی که ایشون برنامه سفر در پیش داشتن و از طرفی دیگه ، بیمارستانی که میرفتن ، بسیار نامطلوب بود و واقعا با این شرایط مامانت...
17 آبان 1392

قلب کوچولوی تو ...

سلام عشق کوشووولووی خالههه سلام نفسسسس خالههه     امروز خبر بسییییااااار خووووبی دارم  عزیزممم نیم ساعت پیش مامانی گلشن توی مطب خانوم دکتر احتشام زاده بودن و دکتر تایید کردن که قلب کوشوولوی تو در حال تشکیل شدن هست ! خانوم دکتر به مامانیت گفته چون بسیار زود متوجه بارداریش شده واسه همین هنوز نمیتونه قطعی نظر بده که تو چند وقته توی دل مامانیت جا خوش کردی !!! ولی گفته همین رو بدون که یه قلب بسیااار کوچولو رو داری با خودت حمل میکنی     من واقعا آرزو دارم که یه قلب بسیار رئوف و بخشنده و قلبی گشاده داشته باشی     ایشالا به حق همین روزای عزیز خدا یه انسان مهربون و مهربون و مهربون ...
13 آبان 1392

عکسهای مربوط به مطلب " رویای ما به واقعیت می پیوندد " ...

سلام دوباره عزیزم     قول داده بودم که عکسهای مربوط به BabyChek رو اینجا برای خودت و مامانیت به یادگار بگذارم     یه کمی طول کشید ولی بالاخره     " الوعده وفا " عزیزم یه خاله ی نسبتا بدقول داری   اینم از شیرینی های بسیاااار خوشمزه ای که من برای مامانیت آوردم ! قابل توجه خودت و مامانیت که هنووووزززز شیرینی تو رو به ما ندادههه !!!   ...
12 آبان 1392

سالگرد ازدواج مامانیت و بابائیت

سلام خوشگل موشگل خالهههه اووومممم عزیز دلم ! مامانیت کماکان در حال استراحته و ما هم با اینکه از دیروز پیشش نیستیم اما مرتب بصورت تلفنی باهاش در ارتباط هستیم . هم من و هم خاله شیرین البته قرار بود که مامانیت آزمایشاتش رو انجام بده و ببره نشون خانوم دکتر بده و از اون سر هم بیاد اینجا که تنها نباشه اماااا ... اما امان از مامانیت که دل از خونه تون و بابات نمیکَنه !!! الان هم بهانه کرده که اگر بیام اونجا ، همش فکر و ذکرم پیش مهرداده که چی ناهار خورده و گرسنه مونده و ... خلاصه اینکه نمیاد و قانع شده که آخر هفته ها ما بریم و تنهاش نگذاریم !!! و اما بریم سر اصل مطلب !!! امروز سالگرد ازدواج مامان و بابای تو هست مامانیت با ا...
12 آبان 1392

جشن عقد

سلام نی نی خوشگلی خودمون  عزیزم دیروز یعنی جمعه 10/آبان/1392 ، جشن عقد پسرعمو ی مامانیت بود بر خلاف همیشه که مامانیت خیلی برای شرکت کردن توی جشن و مهمونی های خانوادگی ، اکتیو نیست ، این سری با کلی ذوق و شوق ، مهیای رفتن به جشن بود مراسم از ساعت 18:30 منزل عمو کوروش شروع میشد که ما دقیقا سر وقت اونجا حاضر بودیم کلی خوش گذشت و دیدار تازه کردیم با اقوام که تقریبا چند وقتی بود ندیده بودیمشون و کلی عکس و بزن و بکوب و برقص و شادی داشتیم البته چون مامانیت هنوز اعلام نکرده که تو توی دلش هستی ،  و از طرفی هم نگران این بود که خدای نکرده آسیبی نبینی ، واسه همین دیشب نقش عکاس و فیلمبردار رو ایفا کرد و نی نای نای ( ر...
11 آبان 1392

ادامه ی ماجراهای دیروز ...

خب نی نی خوشگلی جونم باید بهت بگم که : مامانیت دیروز معاینه شد و خانوم دکتر گفت یه نی نی خوشگلی بسیاااارررررر کوشولو توی دل مامانیت هست که تو باشی ! حالا قرار شده روز شنبه برای اطمینان از همه ی موارد ، مامانیت آزمایش بده راستی تا یادم نرفته بگم که اونقدر کوشولو هستی که هنوز تشخیص ندادن که چند وقته توی دل مامانیت جا خوش کردی دیروز عکس از Baby Chek گرفتیم ولی چون کابل همراهم نبود ، نتونستم عکس ها رو به لپ تاپم انتقال بدم ! ولی از همینجا قول میدم که بزودی عکسها رو میذارم برات ...
9 آبان 1392

رویای ما به واقعیت می پیوندد ...

من بســیــاررررر خوشحالم !!!  این تاریخ رو خوووب به خاطر خواهم سپرد : 8 / آبان / 1392   امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم خدایم به لبخندم ، لبخند زد ولی نمیدونستم چرا ! امروز راستش زیاد حس و حال کار کردن نداشتم ! تا اینکه ساعت 11:41 بود که مامانیت تماس گرفت روی خط موبایلم با گریه و خنده ( البته من بیشتر گریه رو حس میکردم ) هی به من یه چیزی رو میخواست بگه ! و اون این بود که : باردار هست ... باورش برام سخت بود هیجان زده بودیم ! هم من هم مامانیت اون گریه میکرد و منم گریه میکردم اون میخندید و من هنوز گریه میکردم بخاطر لطف خدا ... قرار شد مامانیت امروز پیش خانوم دکتر نوبت بگی...
8 آبان 1392